بازیمحوری یا لوسپروری؟
یادداشت مرتضی شمسآبادی در پاسخ به شبهۀ «بازیمحوری و جذابیت متن آموزشی و غیرآموزشی یا لوسپروری کودک و نوجوان؟»
سیر تغییر مفهوم کودک و نگاه به کودکی یک سیر تاریخی و برخاسته از عوامل مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی دینی است. از دل تغییر و تحول این نوع نگاه و تعریف این مفهوم است که پزشکی اطفال، روانشناسی کودک، تعلیم و تربیت و آموزش کودکان، جامعهشناسی کودکی و همینطور ادبیات کودک و نوجوان سربرآورده. شکل کلیشهای و عامیانه این تغییر در بین عوام و در بین خانوادهها اینطور نمود پیدا کرده و سر زبان افتاده که «دیروز مردسالاری بود، بعد شد زنسالاری و حالا کودکسالاری» و بین مربیان و معلمان اینطور که «دیروز معلمسالاری بود و امروز دانشآموزسالاری» و من حتی از نوشتن این جملات در این متن هم حالم بد میشود چه رسد به اینکه صدق این گزارهها را قبول داشته باشم. این گزارهها همان اندازه که مشهورند و رایج، همان اندازه هم سست بنیاد و حتی غلطاند.
در ارتباط با آن بخش که مربوط به کودکان و نوجوانان میشود، بحث اصلا بر سر سالاریت کودک، مربی، معلم، پدر و مادر و... نیست؛ موضوع این است که این کودک چطور تعریف و چطور شناخته میشود و این همان تغییر مفهوم و نگاه به کودک و کودکی است. اینکه شما در مسیر شناخت صحیح و صحیحترِ یک مسئله باشید، به معنی سالاریت آن مسئله نیست، اگرچه بر اثر شدت گرفتن توجهها و تمرکزها بر این شناخت، حساسیتها و توجهها در دورههایی شدید گردند و شکلی افراطی یا زیادهازحد به خود بگیرند، که این حالت هم اغلب در زمانی رخ میدهد که تا پیش از آن، آن مسئله بیش از حد نادیده گرفته شده باشد، بیش از حد بر رویش پرده گذاشته شده باشد و از آن چشم پوشیده باشند و دربارهاش تفریط شده باشد. این اتفاقی است که دربارۀ کودک و مفهوم کودکی رخ میدهد و بهترین شاهدمثالهایش در اروپا و دوره ویکتوریایی است. تا پیش از این دوره، کودک در محاق فراموشی، حقارت و خلاء جایگاه است در اروپا و تقریبا از قرن نوزدهم به بعد و دوره ویکتوریایی است نگاهها به این مفهوم تغییر میکند و کودک از جایگاه معنوی و ارزشی والایی برخوردار میشود که به شکلی قدیسگون خود را در آثار هنری این دوره نشان میدهد. ادبیات کودک و بسیاری از شاخههای تخصصیِ دیگر هم از همین دورههای بعد از جنگهای جهانی است که رشد میکنند و با این همه، مسئلۀ افراط در توجه به کودکان نیست، آن قسمت، بخشی گذرا، دورهای و ناشی از تفریطهای تاریخی است که بعد از سپری شدن زمان به حالت اعتدال میرسد، لذا مسئلۀ شناخت است. شناخت درست و صحیح کودک و صدالبته نوجوان.
اینکه تعاریف کودک و کودکی چه هستند و نیستند یا بحثهای روانشناختی و ادبی مربوط به هرکدام از این دو گروه مخاطب چیست، موضوع بحث ما نیست. اینها را در کتابهای تخصصی میتوانید پیدا کنید. در این جا تنها میخواهم به یک مورد خاص از این سوءتفاهم میان شناخت صحیح و متکامل و کودک و نوجوانسالاری صحبت کنم. در یکی از مصداقهای شبههانگیزی که سبب میشود مرز میان این دو برای افراد قابل تشخیص نباشد و ابهامزایی کند، مسئلۀ بازیمحور شدن دروس و آموزشها و بدل شدن جذابیت و گیرایی به عنوان یکی از اصلیترین مشخصهها و مولفههای هرگونه محتوایی است که برای کودکان و نوجوانان طرح میشود و اشکال اینجا پیش میآید که آیا این حجم از اصرار بر بازیمحور بودن محتوا و آموزشها یا در نظر آوردن جذابیت و جذاب کردن کلاسها، متنها، فیلمها و داستانها و... به معنی لوس بار آوردن مخاطب نیست؟ آیا در نهایت کودکان و نوجوانانی نازکنارنجی نخواهیم داشت که خارج از بازی و در مواجهه با متن و محتوایی که از آن جذابیت مذکور کمتر برخودار است، ناتوان از بحث و پردازش و تصمیمگیری و پرداخت میشوند؟
خاطرهای کوتاه میخواهم تعریف کنم که همانقدر از بحث دور است که به بحث ما نزدیک! یک سال که برای تسهیلگری کتابخوانی به مدرسهای رفته بودم، پیش از شروع همکاری جلسهای با مدیر و راهنمای پایههای تحصیلی مدنظر داشتیم. بچهها هنرستانی بودند و من هیچ وقت این جملۀ مدیر را فراموش نمیکنم. گفت اینها هنرستانیاند و انتظار فعالیت و... زیادی نباید داشته باشید از ایشان، اینها آمدهاند اینجا که درس نخوانند و این را نه با نگاه و رویکردی مثبت که با نگاه و رویکردی منفی و تحقیرآمیز طرح کرد. این جمله خیلی برای من ناخوشایند بود. ناخوشایندترش این بود که مدیر یک هنرستان، خود چنین تعریف و نگاه و شناختی از هنرجویانش داشت که البته همانطور که ممکن است شما هم در حین خواندن این سطرها در دلتان گذشته باشد، از نظر خیلی از عموم، این حرف درست است و راست گفته. (همین نگاه و ذهنیت بیمعنا و تحقیرآمیز است که سبب میشود نگاه عمومی و خانوادگی منفیای نسبت به رفتن بچهها به هنرستان وجود داشته باشد که صحبت از آن بماند برای بعد.) اشتباهی که آن مدیر گرامی دچارش شده، فهم مفهوم درس خواندن، تنبلی، تلاش، انگیزه و طیف معنایی هریک از اینهاست. در آن تعریف و تلقی دُگم و محدود، بله، هرکس مدرسه نرود، به جای هنرستان، دبیرستان را انتخاب نکند و نهتنها این، بلکه غیر از رشته ریاضی-فیزیک و تجربی، رشتۀ دیگری را در دبیرستان انتخاب کند، فردی تنبل است که میخواهد از درس خواندن فرار کند. بااینحال، ولو با پذیرش این گزارۀ غلط، تا همین جای ماجرا اینکه اساسا چرا باید نوجوان از درس خواندن فرار کند خود جای تامل است!
خلاصه عرض کنم که هنرجو بودن و هنرستانی شدن نوجوانان نه تنها به معنی فرار از درس نیست، بلکه به معنی کار شبانهروزی، یادگیری از دل انجام پروژههای عملی، تحصیل معرفت و علم و شناخت ناشی از ارتباط با آدمهای متفاوت، مطالعه طیفی گسترده از کتابها در دایرهای مشخص از رشتۀ تحصیلی، یادگیری مهارت و به کارگیری همزمان آن و یادگیری براثر به کارگیری آن و خودسازی و رشد و توسعۀ فردی است که تقریبا هیچ کدام از اینها را در دبیرستان یا بالکل پیدا نمیکنید، یا به شکلی بسیار محدود و خفیف، که آن هم برای عدهای خاص صدق میکند. این آیا به معنی تنبل بودن هنرجویان است؟ هنرجویی که تا دیرهنگامِ شب سر انجام پروژههای متفاوت است و از پس انجام هر یک دیگری را آغاز میکند، تنبل است؟ اینجاست که سوال میشود کدام چشمبند و چارچوببندی ذهنی غلط باعث میشود که هنرجو را چنین تعریف کنیم؟ جذابیتی که کار هنری دارد، زیبایی و شور و نشاطی که در دل پروژههای هنری هست، دلیل بر قرار دادن آن در دایرۀ کسالت و تنبلی و اصلا برابر قرارداشتنش با هیچ کاری نکردن نیست. همین جذابیت و شور، در دلش هزار تاریکی، افسردگی و ناامیدی و غم دارد که کسی تا وارد فضای هنری و هنرجویی نشود این فضای وهم آلود تاریک را لمس نمیکند؛ و اتفاقا بدفضا و دردی است این تاریکی. لذا آن جذابیت و زرق و برق به معنی هیچ نکردن و تنبلی کردن و لوس بودن و شدن نوجوان نیست.
حکایت بازیمحور شدن آموزش کودکان و نوجوانان و در نظر آوردن مولفۀ جذابیت تا جای ممکن در متن مدنظر جهت ارائه به ایشان هم همین حکایت است. اینکه یادگیری در بازی و در قالبی سرگرمکننده بیش از هر زمان دیگر رخ میدهد، ناشی از تحقیقات صورت گرفته پژوهشگران است. یک واقعیت رفتاری-یادگیری است و تقریبا فرقی هم نمیکند مخاطب این بازی که باشد. این گزارهای است که دربارۀ کودکان و نوجوانان صادق است، درباره بزرگسالان هم. اینکه یادگیری در زمان به کارگیری مبحث مورد یادگیری بیشتر و عمیقتر اتفاق میافتد هم گزارهای عام و صادق در این باره است و اینجاست که پروژههای عملی درسی از تکالیفِ تمرینیِ طوطیوار، کارکرد آموزشیشان زمین تا آسمان متفاوت است. و مسئلۀ جذابیت، موضوعی فراگیر است که فراگیری آن محدود به امروز و اکنونِ پژوهشگران نیست. محوریت و مسئله بودن جذابیت، همیشه، در طول تمام تاریخ و برای تمام گروههای سنی صادق و واقع بوده و هست و خواهد بود. تنها اتفاقی که اکنون در حوزههای تخصصی کودکان و نوجوانان رخ میدهد این است که اولا متوجه رعایت و وجود این جذابیت برای تدوین و ارائۀ هر محتوایی با این گروه مخاطبان باشد، درثانی به این نکته توجه شود که آن جذابیتی که برای مخاطب فی الواقع جذاب است، شناخته و اعمال شود. گاهی ما فکر میکنیم که این موضوع خیلی جذاب است، اما واقعیت این است که برای ما جذابیت دارد، نه برای مخاطب کودک یا نوجوان. اینجا کارشناسان کودک و نوجوان ورود میکنند و طرح بحث میکنند که چه چیزهایی و به چه شکلهایی میتواند برای این گروه مخاطبان ایجاد جذابیت کند.
1- برای تمام آدمها در تمام گروههای سنی، یک چیزهایی جذاباند و یک چیزهایی حوصلهسربَر، خستهکننده و... در وهله اول باید این را در نظر داشته باشیم که بنا نیست همه چیز برای مخاطب ما جذاب باشد و اگر نباشد به معنی فقدان مولفهای خاص و حیاتی در ویژگیهای اوست. ممکن است ما اینطور تشخیص داده باشیم که نوجوان ما باید با مفاهیم اقتصاد خرد و کلان آشنا شود، کاری به درستی این تشخیص نداریم- صرفا یک مثال است، خب محتوایی را برای او تدارک میبینیم، در بین گروه مخاطبان ممکن است دو نفر خوششان بیاید و ده نفر بدشان بیاید. بنا نیست همه نسبت به مفاهیم و آموزههای اقتصادی جذب شوند. همینطور است مباحث فلسفی، مهارتی، هنری، تاریخی، محسباتی و ریاضی و... تفاوتی نمیکند. بالاخره هرکس دستهای علایق دارد و چیزهایی برایش جذابیت ویژهای دارد. من شخصا با اینکه با حیوانات میانۀ بدی ندارم و خیلیهایشان را هم دوست دارم، اما، هیچوقت علاقۀ خاصی به تماشای مستندهای حیات وحش و... نداشته و ندارم. آیا من گناهکارم؟ آیا ویژگی منفیای دارم؟ اگر ویژگی دوم را بگویم چه میگویید؟! «عدم وجود هرگونه علاقه به تماشای بازیهای فوتبال، از هرگونه و دستۀ آن، و حداقلیترین و اندکترین تمایلی که یک پسر میتواند به بازی کردن این ورزش داشته باشد.» حتی تماشای بازیهای تیم ملی فوتبال هم چندان جذابیت و موضوعیتی برایم ندارد. خب. از فوتبال برای عموم پسرها ورزش جذابتری هم داریم؟ کمتر پسر نوجوانی پیدا میشود که یک تیم مورد علاقه در این ورزش نداشته باشد. با این حساب تکلیف من چیست؟ من چه چیز بزرگی را در زندگیام از دست دادهام؟ آیا عدم وجود این کشش در من به معنای نازکنارنجی بودن یا لوس بودن من است؟ باید بپذیریم که هرکس ویژگیهای روحی و ذهنی خاص خود را دارد و با این حساب بنا نیست همه چیز برای همه کس جذاب باشد.
2- در ارتباط با مسئلۀ جذابیت، توجه و درنظر داشتن این نکته ظریف مهم است که در طرح هر موضوع و مبحثی برای کودک و نوجوان، بهترین و تمیزترین کاری که میشود انجام داد این است که جذابیت همان مبحث و موضوع را در اثر مربوطه به نمایش بگذاریم و ارائه دهیم. برای مثال، اگر میخواهیم مبحثی ریاضی را برای مخاطب خود طرح کنیم، ابتدای امر ببینیم چه چیزی این مبحث و موضوع را جذاب میکند، در هنگام طرح آن تلاش کنیم تا مخاطب متوجه جذابیت ماهوی آن شود، در این صورت، جذابیت ارائه و جذابیت بطنی محتوا بر همدیگر منطبق است. این حالت اصیلتری از جذابیت است. در این حالت ما ایجاد جذابیت نمیکنیم، کشف و طرح جذابیت میکنیم. جذابیت موجود در هر موضوع و بحثی را ابتدای امر کشف میکنیم و بعد تلاش میکنیم تا آن را به بهترین شکل ممکن نمود بیرونی ببخشیم تا مخاطب بتواند آن را لمس کند. کاری که تقریبا هرگز معلمان ریاضی ما انجام ندادهاند. ما چیز چندانی از جذابیتهای ریاضی و زیباییهای آن ندیدهایم. بعد از این همه سال وجوهی از ریاضی برایم روشن شده که بدون شک قطرهای از دریای جذابیتهای این موضوع است. چه میشد اگر دبیران ریاضی ما با درنظر آوردن این زیباییها و جذابیتها به ما درس میدادند؟ آیا در این صورت ما بچههایی لوس و تنبل میشدیم؟ آیا ریاضی از ساحت مقدسش خارج میشد یا اینکه متضمن این میشد که در اصول موضوعۀ خود تجدید نظر کند؟ یا اینکه این احتمال میرفت که با نگاهی دیگر به این درس بپردازیم و چه بسا عاشقش میشدیم؟
3- نباید تصور کرد جذابیتبخشی به یک موضوع، به معنی سرسری در نظر گرفته شدن آن موضوع برای مخاطب است. مطبوعات همیشه تلاش میکنند تا از لحاظ بصری برای مخاطب جذابیت داشته باشند و به سبب این تلاشِ همواره، که یکی از مشخصههای مطبوعات است، جذابیتهای بصری و ملموس مطبوعات به مراتب بیشتر از کتابهاست. حال آیا این جذابیت، باعث میشود که نشریات خوانده نشوند؟ جدی گرفته نشوند؟ یا اینکه به اهداف و غایتهایشان نرسند؟ اینطور نیست. اتفاقا این جذابیت در صورت کارآمدی و جذب مخاطب سبب میشود که به فروش برسند، بعد از آن صفحاتشان توسط مخاطبان تورق شود و خوانده شوند، در ادامه، زمانی که مخاطب از آن خوشش آمد، تهیه اشتراک و خریدهای پیاپی را در بَر دارد. ضمن آنکه معمولا خرید مطبوعات خالی از خرید کتابها نیست. بدین معنی که مطبوعات و خوانش با مخاطب کاری میکند که بالاخره در موضوع و زمینهای دست به سمت کتاب خواهد بُرد و کتاب هم خواهد خرید و خواهد خواند و این یکی از غایتهای مطبوعات است که با وارد کردن خواننده به متنی به مثابۀ مقدمه و پنجرهای برای آن موضوع و همینطور مسیر خوانشِ عمیقتر و تاملخواهتر در خوانشِ کتابها را هموار کند و این اتفاق هم میافتد؛ البته به لطف جذابیت بصری و جذابیت محتوایی، نثری و زبانیای که باید داشته باشند.
4- جذابیت اولیه و پایه، یک زنجیرۀ مدام و همواره نیست. لزومی ندارد اینگونه فکر کنید که جذابیت، بارِ سنگینی بر دوش طراحِ طرحدرس است. جذابیت، بخشی از ماجرا است که کشانندۀ مخاطب به درون دنیای مدنظر جهت ارائه است. بخشی از آغاز، میانه و پایان. بخشهایی از کار که مخاطب را پای خود نگه دارد. سراسر و صددرصدِ هیچ محتوایی جذابیت تام ندارد. حتی در فیلمهای به اصطلاح بلاک باستر هم اینطور نیست که بیوقفه با صحنههای اکشن و هیجانانگیز مواجه باشید که میلیاردها دلار خرجشان شده باشد. آن میان تنفسهایی هم هست. وقفههایی هم هست. همانطور که در میان یک شاهکار موسیقی، وقفههایی از سکوتِ سازها شنیده میشود. در فیلمهای سینمایی و سریالها و کتابها و متنها و درسها و کلاسها، بخش زیادی از متن اتفاقا بخش غیرجذاب، روتین و بدون فراز و فرودی است که مخاطب به بیانی، آنها را می بیند و میخواند و میشنود و تحمل میکند. اما برای چه؟ برای رسیدن به همان قسمتهای جذاب. برای فهمیدن و کشف آن بخش جذاب ماجرا. برای معماگشایی، کشف، فهم، ادراک و آسودگی خاطر و... که یک جا بذرش کاشته میشود و ممکن است مدتها بعد برداشت شود. اما ازآنجاییکه آن بذر و آن کاشت جذاب بوده، مخاطب همراهی میکند؛ ولو از آن به بعد دیگر از آن جذابیتِ آغازین خبر چندانی نباشد. این را نمیگوییم که اگر چند بخش جذاب داشته باشید و باقی را به بدترین شکل ممکن ارائه دهید، ایرادی ندارد! این را بدین جهت میگوییم که تصور نشود جذابیت و رعایت آن در متن کودک و نوجوان سبب از دست رفتن یا کمرنگ شدن محتوای اصلی، جدی، تامل برانگیز و... میشود.
5- جذابیت را با جدی بودن در تضاد ندانیم. اینکه چیزی جذاب و سرگرمکننده باشد به معنی جدی نبودن آن نیست. چه بسیار افرادی که چیزهایی که برایشان جذابیت دارد و طرفدارش هستند، از جدیترین باورها و اعتقاداتِ امثالِ من هم برایشان جدیتر و مهمتر است و تعصبی بیمانند روی آنها دارند. آدمها به خاطر جذابیت آدمهای دیگر با ایشان دوست میشوند، عاشق میشوند، ازدواج میکنند و زندگی و خودشان را خرج همدیگر میکنند؛ به خاطر جذابیت یک رشته و شاخۀ علمی انتخاب رشته میکنند، رشتۀ تحصیلی خود را تغییر میدهند و زندگی و شغلشان را در آن زمینه به سر میبرند. به خاطر جذابیت چیزهای مختلف، چه کارها که آدم ها نمیکنند... مثالهای بالا خود کفایت میکند و هزاران صفحه میشود فقط در این باب مثال آورد. لذا جذابیت هم خودش ابزار قدرتمندی است و هم آنچه در نظر فردی جذاب به نظر میرسد، چیز جدی و مهمی تلقی میشود و اینگونه نیست که صرفا سرگرمی و مسئلهای خالی از اهمیت باشد.
6- جذابیت قدرتی دارد که مخاطب را میتواند پای موضوعی که در حالت عادی برایش هیچ جذابیت فی نفسهای ندارد بکشاند. چند درصد آدمها در زندگیشان به شیمی علاقهمندند؟ چند درصد دانشگاهیان در دانشگاه شیمی میخوانند و از این بین چند درصد ایشان در خود رشته شیمی به شکل تخصصی تحصیل میکنند؟ عدهای بسیار اندک. حال شما سریالی میسازید که شخصیت اصلی آن استاد شیمی است و... این سریال بدل میشود به یکی از محبوبترین و پرمخاطبترین سریالها در سطح جهانی. (منظور سریال Breaking Bad است.) چرا؟ آیا مردم به شیمی علاقه داشتند؟ آیا این به خاطر طرفداران شیمی است؟ یا به خاطر به نمایش گذاشتن بخشی از جذابیتهای شیمی و دنیای آن است؟ یا به خاطر جذابیت طرح و موضوع و مضمون داستان است؟ آیا به سبب این نحو از ارائه، عدۀ زیادی از مردم پای سریالی نشستهاند که شاید اگر هرکدام از مولفههایش را تجزیه میکردیم، تنها تعداد اندکی از آنها علاقه نشان میدادند، و حال مینشینند و یک سره این تلفیق جذاب را تماشا میکنند؟ آیا بدین سبب نویسنده و کارگردان حرفهایی که میخواستند را نمیزنند و به چشم و گوش مخاطب نمیرسانند؟ (کاری به خوب و بد بودن محتوا نداریم. بحث وجود این کارکرد است.) آیا این مباحث طرح شدۀ مقصود، مباحثی جدی، مهم و اثرگذار در سطح فردی و جامعه نیستند؟ و آیا اگر در بستری غیر از این، غیرجذاب، طرح میشدند میتوانست همینقدر اثرگذار باشد؟
این بحث بسته به سوالها و ابهام و مثالها میتواند تا صفحهها ادامه یابد، اما به نظر میرسد همینقدر کافی است و پاسخدهندۀ ابهامِ مطروح در ابتدای یادداشت باشد. تمام آنچه گفتیم تنها بخشی از شناخت و فهم و ادارکی است که در اثر مواجهه با کودک و نوجوان، به مثابه مخاطب، در طول زمان و ارتباط هرکدام از متخصصین رشتههای مختلف حاصل شده و میشود. اینها به معنی برخورد سبُکسرانه با مخاطب و سهلگیری بر ایشان و لوس بار آوردن و نازکنارنجی کردنشان نیست، اتقاقا اینها همه برای این است که جدیترین و مهمترین چیزها، به ماندگارترین و موثرترین حالت آن، برای مدتی طولانیتر از آنچه در کلاسها و نظام آموزشی و تربیتی پیش از این، ما بدان تعلیم و رشد دیدهایم، در درون کودکان و نوجوانان نهادینه شود که بدین معناست که اتفاقا ایشان بیش از میزان اهمیتی که ما برای آن چیزها قائل هستیم، ارزش و اعتبار قائل خواهند بود، اگر ما بتوانیم درست این انتقال محتوا و معنا را انجام دهیم، اگر بتوانیم درست از این بسترها استفاده کنیم و اگر بتوانیم شایستهترینها را جذابتر از آنچه شایسته نیست ولی جذابیت زیادی برای مخاطب دارد، به ایشان ارائه دهیم. اگر... .