سه دختر، سه گل فروش
مرور مرتضی شمس آبادی بر مجموعه داستان سه دختر گل فروش از مجید قیصری
«سه دخترگل فروش» جوهرِ قلمِ «مجید قیصری» است که به همت انتشارات سوره مهر چاپ شده؛ و هرچند حجمی زیاد دارد، مجموعه داستان کوتاه دیگری است در کنار سایر آثار این نویسنده.
معمولا مجموعه هایی با این حجم برای مولفانی تهیه می شود که دیگر قصد چاپ کتابی ندارند و یا از دنیا رفته اند؛ این که چرا و چگونه شده که چنین کتابی برای استادِ عزیز تهیه و منتشر شده بماند؛ اما حالا باید تغییراتی در کتاب داده شود که می توان از داستانِ نه چندان کوتاهِ "جنگی بود جنگی نبود" شروع کرد. این داستان پیش از این جداگانه منتشر و بعدا با سایر داستان ها در این مجموعه به چاپ رسید، به نظر می آید جدا بودنِ این اثر به نفعِ خواننده و خودِ اثر و مولف است. جنگی بود جنگی نبود، بیشتر از آن که کوتاه باشد، یک داستان بلند است و البته خوب و زیبا و خواندنی و مخاطب از جداگانه خواندن آن در قالب یک کتاب ناراضی نخواهد بود. جدای از این کتاب، تغییرات بعد از انتشار کتاب و ویراستاری مجدد و غیره، کمتر برای آثار داخلی انجام می شود. امید که ناشران به این مهم توجه کنند و به اعتبار خودشان بیافزایند.
مجید قیصری در سه دختر گل فروش، 27 داستان دارد که هر کدام از زاویه ی دید و شخصیتی خاص، هرکدام از نقشی خاص که در صفحه ی جنگِ روزگار قرار گرفته ست روایت می شود؛ از اسیر و نامه رسان تا خانواده ی شهید و رزمندگان. این که گفته اند قیصری، میراث دارِ داستان جنگ است، درست است و دقیق. سه دختر گل فروش، به هر محقق و مخاطبی نشان می دهد که مجید قیصری در نوشتن داستان جنگ قلم خودش را دارد و جوهرِ کلامش با شش داستانِ مختصر تمام نمی شود؛ نویسنده ای که حرف برای گفتن زیاد دارد و ما هم مشتاق بر خواندنِ هرچه بیشتر از آثارِ تازه و قدیم او. در کنار این که بحث زمان را پیش کشیدیم خالی از لطف نیست که بگویم هرچند هر داستان و روایتی، در بستری از زمان و مکان شکل می گیرد اما محدود به آن نیست. تا زمانی که می شود واژه ها را خواند و تا زمانی که زبان آدمی پابرجاست، داستان ها و متل ها هم زنده اند و زندگی می کنند؛ این که ما به آن ها سر می زنیم یا نه، صحبت دیگری ست؛ اما آن ها هستند، و منتظرند تا چشم هایی ببیند و گوش هایی بشنود آوازِ سطر سطرشان را، و بی شک، مجید قیصری و آثارش از همین سطرهای زنده ی ادبیات معاصر هست و خواهد ماند؛ ان شاالله.
در بخشی از کتاب آمده: «در خلال این سال ها خاطرات زیادی به ذهنم هجوم می آورند که تاب تحمل آن ها را ندارم. ولی حالا قصد کرده ام که یکی از آن خاطرات را بنویسم و اگر عمری باقی ماند بقیه را. سعی می کنم چیزی از خودم نگویم و هیچ نقشی برای خودم برندارم؛ مگر نقش یک شاهد کوچک که اتفاقی در حادثه ای بزرگ شرکت داشته.» و من آرزو دارم تمام آن خاطرات و ثانیه هایی که به ذهن استاد قیصری هجوم می برند و برده اند، نوشته و منتشر شود؛ بخوانیمشان و در دنیای واژگانشان غرق شویم.
11مرداد1396