نوشاخون

نوشاخون

زمان مطالعه: 2 دقیقه

به حکمِ تاج
سیاه رگ یکدیگر را به نیش می کشید
پرده های زیست را ذبح می کنید
و بعد از در دست گرفتنِ سرهای جدا کرده از تن، پوزخند می زنید
به حکم عطر متعفن حساب هاتان
خیابان بدل به میدان سلاخی حرمت ها می شود
اشک های زلال معلم ها در فضله-آب تصمیم هایتان می میرد
فردا واژه ای بی معنی می شود
 و شما شب به شب بر ته مانده لاشه های امید شهر
چنگال می کشید 
کشتارگاه، کشتارگاه است
به حکم جنگل
دیروز فراموش می شود
و مهم نیست حماقت کدام جوهرِ نشسته بر انگشت
قدرت را برای دهان دره های شما لقمه کرده است
هرکه غیر از خود را
به حکمِ تزئین سفره های امروز خود
یا فردای فرزندانتان
که تا قرن ها دور از این
و ساعت ها از این مرزها دور
شرابِ حرامِ دین-و-زندگی هایمان را نوش می کنند
یا امروز سنگسار می کنید
یا به حکمِ دادگاه های بی حسابِ هرباره 
که در هر کوچه پیامک می شود
زنجیر بر زبان ها زده
از حلق ها بیرون می کشید
و برای سحر فردایتان زبان های به خود دوخته را در کنار چشم های کور به حکم پینوشتِ نامه هایتان
به سیخ می کشید
و ما هم هنوز
به حکمِ تدفین اندیشه
لگدمال تاریخ
تحقیر تجربه
هیزم کردن سطر سطر خونِ دل جمله های روشنگران
و شراب پنداشتنِ موج موج خون های جاری در جوی های شهر
گردن می سپاریم به افسارهای حقارتِ گره کرده در دست هایتان
به حکم نسیانِ خویش
گرگینه می شویم
بی آنکه کسی را از زهر پنجه های خود محروم کنیم
بی آنکه به پشت سر
زنجیر به دست های دیرینه
نگاه کرده باشیم
عمو زنجیر باف زمزمه می کنیم
و هر زنده ی روبرو را
استخوان سگ های خانگیتان کرده
به جای سگ هایتان دم تکان می دهیم
می درید ما را
و ما نیز... 
خون،
طعامِ همواره است
سرابِ بی سیراب
هرچه گرم تر
تازه تر
خوش تر
دریدن رگ های کودکان را خوش...

27اردیبهشت1402
 

 

دیدگاه و پرسش
برای ثبت دیدگاه لطفاً وارد شوید.